خودم!

gone with the wind

عنوان فیلمی که بارها دیدمش و هر وقت از تلویزیون پخش میشه با اشتیاق برای بار n ام به تماشای اون میشینم، ,و همیشه طوری این فیلم رو نگاه میکنم انگار اولین بار هست دارم میبینمش، اما جدا از فیلم نامه و صحنه های فوق العاده ی این فیلم، دلیل علاقه ی خاصم به ماجرای فیلم، اینه که شخصیت خودم رو خیلی خیلی نزدیک به اسکارلت میبینم، کسیکه علاوه بر مهربونیهای زیادش، علاوه بر اینکه همسرش یعنی رت رو دوست داره، هیچوقت نمیتونه عشق قدیمیش رو فراموش کنه، تا لحظه ای که رت رو برای همیشه از دست میبینه، اما آخر فیلم میبینیم که باز هم نا امید نمیشه و در حالیکه هم رت و هم عشق سابق رو از دست داده میگه فردا بهش فکر میکنم، فردا یه روز دیگست...

جالبه که اولین بار وقتی سالها قبل پروانه این فیلم رو دید فرداش که سی دی ها رو برام پس آورد گفت میدونی چیه ستاره؟ شخصیت تو خیلی شبیه اسکارلت هست، و بعد جفتمون بلند بلند و از ته دل خندیدیم،  بعضی دوستها و آدمها انگار میتونن درون آدم رو ببینن،  و خودم که درون خودم رو بهتر از هر کسی میبینم، زندگی و احساسات بر باد رفته به معنای واقعی کلمه!

مثل پروانه، مثل آرزو و حالا هیچ کدومشون نیستن و این روزها خیلیییی احساس تنهایی غریبی دارم، وجود نداشتن یه دوست خوب تو زندگیم خیلی زیاد  به چشم میاد این روزها، خیلی...

امروز انقدر احساس تنهایی میکنم که این وقت شب نشستم تو اتاقم تو اداره و دارم اینا رو تایپ میکنم، و میدونم تو خونه هم چیز خوبی انتظارم رو نمیکشه


تعطیلات

بالاخره خواهر اثاث کشی کرد و رفت طبقه دوم ساختمان مادرجان ساکن شد، حالا هی من باید حسودی کنم که چرا خواهر فقط دو طبقه با مادرجان فاصله دارد و من ساعتها...، هرچند قبلا هم فقط دو تا کوچه با مادرجان فاصله داشت؛  جالبه که من پنجشنبه رفتم کمک و خواهرجان هنوز گلایه مند بود که چرا کم موندم  و چرا کم کمک کردم! (البته تا حد زیادی حق داشت طفلک، ساعت 2 رسیدم اونجا و 6 برگشتم، تازه تو این تایم 4 ساعته رفتیم با مادرجان میوه خریدم و کباب برای شام)

هر وقت خواهر پروسه ی مهمی مثل اثاث کشی، تغییر شغل، ادامه تحصیل و مسافرت  داره  من و مادرجان حسابی خسته میشیم، من که هر وقت کار مهمی برای خواهر پیش میاد عزا میگیرم چون یه جورایی این من و مادرجان هستیم که باید کار رو پیش ببریم، امروز هم یه فیلم تخصصی 15 دقیقه ای برام فرستاده که باید اول انگلسیش رو بنویسم و بعد هم ترجمه اش کنم، اول هفته بد تر از این نمی شه  واقعا، چون اساتید  این سایت مدیریتی خیلی تند و نامعلوم حرف میزنن .

این هم از آخر هفته ای که خیلی  نامعلوم بود، مخصوصا با درگیری ذهنی این روزهای من در مورد ثبت نام کردن یا نکردن در دانشگاه! واقعا نمیدونم این هزینه و وقتی که دارم میزارم آیا برام فایده خواهد داشت یا نه، برای کسیکه مدرک کارشناسی ارشد روزانه داره حالا این مدرک دست و پا شکسته به درد بخور خواهد بود یا نه؟ 6 تا 9  آذرماه ثبت نام هست و تا اون روز هی باید با خودم درگیر باشم، نظرتون چیه دوستان؟

* راستی به عشق در یک نگاه اعتقاد دارین؟ یا ایجاد عشق با گذر زمان؟؟؟

سکوت

اکثر فیلمسازان، عادت دارند صحنه‌های ترسناک را با صدا و جیغ و هیاهو و فریاد همراه کنند،

اما فکر می‌کنم ترسناک‌ترین صحنه‌ها را فقط با سکوت می‌توان ساخت...


دوست نامه است، نامه ای که از خدا رسیده است...

چند شب پیش دوباره خواب پروانه رو دیدم، خواب دیدم اومده ایران و با هم رفتیم دانشگاه قبلیمون، هر دومون خیلی خوشحال بودیم، فردای همون روز بهش پی ام زدم، و همین یک جمله روزم رو زیبا کرد، حتی تصوردیدنش هم فوق العادست...

این روزها همه چیز خوبه خوبه، و یه جورایی سعی کردم بی خیال تر بشم و این خیلی کمک کرده، راستی نتایج تکمیل ظرفیت اومد و این بار نتیجه همون چیزی بود که میخواستم، دیشب از شدت هیجان خوابم نمیبرد، همش فکر میکردم چکار کنم، برم یا نه، و اگر رفتم چی بپوشم
نمیدونم چی میشه، ولی به احتمال زیاد برم ثبت نام کنم...