شکرگزاری

دو روزه حالتهای عجیب و غریب دارم، وقتی گرسنه میشم انقدر دلم ضعف میره که با خودم میگم الان کلی غذا میخورم، اما دو قاشق که میخورم انقدر سیر میشم که حالم بد میشه، برمیگردم به اتاقم و ده دقیقه بعد دوباره انفدر گرسنم‌میشه انگار نه انگار تا چند دقیقه قبل از دنیا سیر بودم، و فکر کنید تمام این اتفاقها در محل کار میفته. کوچولوی شیطون دو روزه با من شوخیش گرفته ...

* همسر خیلی خیلی مراقب و همراهه و اگر نبود نمیدونستم این روزها رو چطور میگذروندم، چند روز پیش سرکار بودم زنگ زدم به همسر گفتم انقدر دلم دمپخت گوجه با سالاد گوجه خیار خواسته دوست دارم بشینم گریه کنم ، رسیدم خونه دیدم برام خوشمزه ترین دمپخت دنیا رو درست کرده با سالاد شیرازی 

* همسر برعکس من عاشق دختره و همیشه ارزو میکنه نی نی دختر باشه، دیشب نصفه شب رفته اینترنت علایم منو سرچ کرده بعد من رو از خواب بیدار کرده میگه ستاره بچمون پسره، نصفه شب نمیدونستم از دستش بخندم یا گریه کنم

* چهار هفته تا ازمایش تعیین جنسیت مونده و من دارم میمیرم از انتظار و‌کنجکاوی ...



دونه سفید برفم ...

امروز رفتیم دونه سفید برفم رو دیدم، درسته نشد که دو تا باشن، اما بابت داشتن این هدیه تا اخر عمر از خدای خودم ممنونم و برای دیدنش لحظه شماری میکنم ...

از وقتی قلب کوچولوشو‌دیدم که میزد دیگه‌اون ادم سابق نشدم، انگار انقلابی در درونم رخ داده و عشقی در من ظهور کرده که مثلشو فقط یکبار تجربه کرده بودم و اون زمانی بود که همسر رو برای اولین بار دیدم...

* کوچولوی سر سخت و قوی من، مرسی که اومدی پیش ما و ما رو به ارزومون رسوندی ❤️

انتظار ...

سه شنبه اولین نوبت سونو هست برای شنیدن صدای قلب دونه های سفید برفم، خیلی دلم میخواد هر دو رو داشته باشم و البته عددهای سه تا ازمایش بتام خیلی بالا هست و احتمال دوقلویی رو مبده، اما همسر و همه اطرافیان یک صدا معتقدن فقط یکی هست، این روزهای انتظار برام خیلی خیلی کند میگذرن، به تقویم نگاه میکنم و باورم نمیشه فقط  کمتر از۴ هفته گذشته و به من انگار هزارسال ...

* از اینکه هر کسی چهره منو میبینه یا مثلا همسر از تغییرات ذایقه غذاییم  میگه و سریع میخوان جنسیت رو حدس بزنن متنفرم، هر پدر یا مادری سلیقه خودش رو داره و در این مورد منو و همسر اصلا هم نظر نیستیم، اما از اینکه بقیه سعی میکنن سریع برام تعیین جنسیت کنن خیلی بدم‌ میاد ...

* این روزها انقدر خسته ام انگار کوه کندم، تنها چیزی که دلم میخواد خوابه، سر کار رفتن برام خیلی سخت شده چون مدام خواب الودم ...

* فقط چهارهفته دیگه به تعیین جنسیت مونده و منکه دارم میمیرم از انتظار ...

* هفته پنجم تموم شد و وارد هفته شش شدم و  خوشبختانه هنوز حالت تهوع ندارم، اما از اینکه شروع بشه خیلی میترسم ...

بیماری ناشناخته...

این روزها حال جسمیم خیلی خوب نیست، هرچقدر که حاملگی راحتی دارم در عوض یه بیماری مسخره که از یکماه قبل از انتقال شروع شده بود بشدت ازاردهنده شده،  هر روزداره بدتر و بدتر میشه و زندگیم رو مختل کرده، انقدر که گاهی از شدن درد و اذیت یادم میره باردارم، فردا نوبت دکتر دارم، فکر کنم تنها راه حلش جراحی هست که بخاطر شرایطم شاید انجامش ممکن نباشه، نمبدونم  چرا جدی نگرفتمش و فکر میکردم امکان نداره ادامه پیدا کنه و خودش خوب میشه اما حالا حتی نگرانم که به بچه هام اسیب برسونه این همه درد و ناراحتی ، فردا نوبت دکتر دارم امیدوارم بتونه راه حل سریعی بهم بده...

علایم بارداری خیلی کمتر و بهتر شدن و فقط گاهی سرگیجه میگیرم مخصوصا وقتایی که گرسنه باشم ، و ببشترین علامتی که دارم خواب الودگی هست ...