این روزها

حال بد جسمی ‌و خواب الودگی زیادم کم کم رو به پایان هست، هرچند هنوز بی اشتهام و اخر شبها و صبحهای زود حال بدی رو تجربه میکنم ، نسبت به خوراکیها و بوها حساسیت خاصی ندارم و تقریبا همه چیز میخورم به جز ماهی، منی که هفته ای هفت روز هم ماهی میخوردم باز سیر نمیشدم حالا از ماهی متنفر شدم، چیزی که هیجوقت تصورش هم نمیکردم، حال روحیم خوب هست بجز اینکه نسبت به نظرات در مورد نی نی بشدت حساسم و هر فردی میتونه بسرعت خودشو از چشمم برای همیشه بندازه، مثل پدرهمسر که وقتی همسر با خوشحالی بهش زنگ زد تا جنسیت نی نی رو بگه گفت ما دوست داشتیم دختر باشه، یا یکی از دوستام که وقتی جنسیت نی نی رو بهش گفتم و گفتم همسر از خوشحالی دختر شدنش تو اسموناست گفت عجیبه که همسرت انقدر دختر دوست داره چون مردای ایرانی اکثرا پسر دوست دارن ... فعلا این دو نفر تا ابد از چشمم افتادن و البته هر فرد دیگه ای که بخواد در مورد بچه من اظهار نظر کنه، به همسر هم گفتم که اگر بار دوم پدرش یا هر فرد دبگه ای بخوان در مورد بچه نظر بدن بدون ملاحظه ی بزرگتر کوچکتری یا احترام و اینجور عقب افتادگیهای ذهنی جوابشونو میدم ...


* بنظرم ادمها تا جایی قابل احترام و رابطه و دوست داشتن هستن که بی شعوری ها و عقب افتادگی های ذهنیشون رو برای خودشون نگه دارن و نزارن بیاد رو زبونشون، برای منی که حتی با پدر خودم دو ساله حرف هم نزدم کنار گذاشتن ادمها خیلی راحته، از نظر روحی تو شرایطی هستم که دکمه ی پایان ادمها رو براحتی میتونم بزنم ...


* از مادرجان دلخورم چون سفرش رو کنسل کرد و تصمیم کرد برای به دنیا اومدن نی نی بیاد در حالیکه میتونست بیاد و برگرده و بعد دوباره موقع بدنبا اومدنش بیاد، اما یه سری ادمها رو به من ترجیح داد و بدون فکر کردن به اینکه من و همسر تو این‌شرایط  خیلی بهش نیاز داریم سفرشو کنسل کرد ... درسته همسر هست و همه کارها رو به عهده گرفته و بشدت مراقبمه ولی گاهی این روزا حضور یک‌مادر احساس میشه ... دارم سعی میکنم توقعمو از همه و همه حتی مادرجان به صفر برسونم و اینطوری قطعا زندگی برام راحتتر میشه، اما در مقابل قطعا من هم رفتارهامو با ادمها تغییر خواهم داد ...


* امروز خبر خوبی شنیدیم، خبری که مدتها منتظرش بودیم و مطمین بودم وجود دخترم  باعث این انفاق خوب خواهد شد، یکی از چیزایی که باعث استرس زیاد من و همسر بود تموم شد ، اما هنوز مشکل اصلی مونده و باید منتظر بود، ولی دلم روشنه که خبرای خوب و روزای خوب در راهن ...