03

وقتی دلم برای خودم تنگ میشه دست خودمو میگیرم میبرمش پیاده روی و خرید، براش بستنی میخرم، راه میرم و از دیدن هیاهوی خریداران لذت میبرم،

برای خودم  خرید میکنم، چیزهایی  رو که دوست دارم کسی برام هدیه بخره میخرم، خوشحال و خرامان و قدم زنان میرم خونه،سر راه میرم شیرینی فروشی محبوبم و نون خامه ای میخرم،هوا تاریک تاریک شده ولی اصلا عجله ای برای رفتن به خونه ندارم، وقتی میرسم از چای و نون خامه ای لذت میبرم، دوش میگیرم و تاپ و دامن جدیدی رو که خریدم میپوشم و میشینم جلوی تلویزیون، روز فوق العاده ای بود، خبر خوبی بهم رسید  و من اینگونه این خوشحالی رو جشن گرفتم...




02

نتایج ارشد بالاخره اومد، چند روز قبلش خواب دیده بودم دانشگاه خواهر قبول شدم، خیلی خوشحال بودم، اما خودم هم میدونستم نمیشه، چون اصلا نخونده بودم و لی خیلی خیلی دوست داشتم دانشگاه قبلی خودم قبول بشم، چون هم به خونه و محل کارم نزدیک بود و هم کلییی باهاش خاطرات خوب داشتم، ولی نشد
اما اینکه چرا با وجود داشتن ارشد دوباره تصمیم گرفتم ارشد شرکت کنم؟ چون عاااشق کار کردن در بانک هستم و متاسفانه رشته ی من رو هیچ جوره بانکها نمیخوان، از همون وقتی که فارغ التحصیل شدم و اومدم اداره محترمه، خواهر جان اصرار میکرد که برو پیام نوری جایی و همین که شروع کردی به تحصیل در این رشته کارت رو جور میکنم برای بانک، ولی تنبلی کردم... و دو سال قبل دانشگاه قبلی خودم همون رشته رو قبول شدم اما نمیدونم چرا نرفتم...
الان بنظرم نتیجه بدک نیست هر چند مطلوب من نیست، دانشگاه صنعتی .... که بعد از شریف و دانشگاه خودمون رتبه سوم رو تو ایران داره ولی بدیش اینه که مجازیه، برای منی که هم کارشناسی و هم ارشد روزانه بودم خیلی سخته که حالا بخوام مجازی بخونم، از طرفی حس درس خوندن برای کنکور رو ندارم، همه میگن برو خوبه، ولی خودم بشدت نادم هستم که چرا دانشگاه آزاد شرکت نکردم، دوستان اگر کسی در مورد مجازی اطلاعاتی داره بگه لطفا، یعنی هیچ وقت هم کلاسی هامو نمیبینم و سر کلاس نمی شینم؟ چند وقت یکبار کلاسی برگزار میشه؟
* وقتی اسم این دانشگاه رو دیدم یاد کاف افتادم، بعد با خودم تصور کردم وقتی برم اون دانشگاه و اون دانشکده با توجه به اینکه کاف از اساتید اونجاست حتما میبینمش، چه واکنشی خواهد داشت وقتی منو ببینه؟ خیلی کنجکاوم...
نظرتون چیه دوستان؟

01

 از دیروز تا حالا بسیار خوشحالم، یه اتفاق خیلی خوب داره می افته که بابتش خیلی شادم، خدا کنه این بین مشکلی پیش نیاد... دعا کنید لطفا...

بالاخره بعد از 3 هفته ی سخت تونستم خودمو بازیابی کنم، دوباره خوبم و اتفاقای کوچیک زندگی بازم شادم میکنه، مثلا خرید یه پیراهن زرد با گلهایی که خیلی خاصن، حیف که نمیشه عکسشو گذاشت...

میدونید الان همه ی این حال  و هوا و نشونه ها منو یاد چی می ندازه؟ اینکه هر وقت انقدر خوب بودم یه اتفاق مسخره ای افتاده و گند زده به این حال و هوام، خدا کنه اینطوری نشه...

* امروز شاد و خوشحال با دوست جان رفتیم استخر و 1 ساعت دائم در حال شنا بودم اونم از نوع شنای سرعت، بعد اومدم کنار استخر و رو آب ولو شدم، داشتم با خودم فکر میکردم چقدر life Style جدید خودمو دوست دارم، ورزش و شام نخوردن و کوهنوردی و داشتن دوستای خیلی خوب...

*انجام کلی کارهای عقب افتاده تو این هفته، که مدتها بود باید انجام میشد و نشده بود، تو حسی که داشتم بی تاثیر نبوده و وجود همکار جدید که خیلی با انرژی و با نمکه و خوشحالم که همکار جدید انقدر مهربون و گوگولیه ...