وقتی دلم برای خودم تنگ میشه دست خودمو میگیرم میبرمش پیاده روی و خرید، براش بستنی میخرم، راه میرم و از دیدن هیاهوی خریداران لذت میبرم،
برای خودم خرید میکنم، چیزهایی رو که دوست دارم کسی برام هدیه بخره میخرم، خوشحال و خرامان و قدم زنان میرم خونه،سر راه میرم شیرینی فروشی محبوبم و نون خامه ای میخرم،هوا تاریک تاریک شده ولی اصلا عجله ای برای رفتن به خونه ندارم، وقتی میرسم از چای و نون خامه ای لذت میبرم، دوش میگیرم و تاپ و دامن جدیدی رو که خریدم میپوشم و میشینم جلوی تلویزیون، روز فوق العاده ای بود، خبر خوبی بهم رسید و من اینگونه این خوشحالی رو جشن گرفتم...
از دیروز تا حالا بسیار خوشحالم، یه اتفاق خیلی خوب داره می افته که بابتش خیلی شادم، خدا کنه این بین مشکلی پیش نیاد... دعا کنید لطفا...
بالاخره بعد از 3 هفته ی سخت تونستم خودمو بازیابی کنم، دوباره خوبم و اتفاقای کوچیک زندگی بازم شادم میکنه، مثلا خرید یه پیراهن زرد با گلهایی که خیلی خاصن، حیف که نمیشه عکسشو گذاشت...
میدونید الان همه ی این حال و هوا و نشونه ها منو یاد چی می ندازه؟ اینکه هر وقت انقدر خوب بودم یه اتفاق مسخره ای افتاده و گند زده به این حال و هوام، خدا کنه اینطوری نشه...
* امروز شاد و خوشحال با دوست جان رفتیم استخر و 1 ساعت دائم در حال شنا بودم اونم از نوع شنای سرعت، بعد اومدم کنار استخر و رو آب ولو شدم، داشتم با خودم فکر میکردم چقدر life Style جدید خودمو دوست دارم، ورزش و شام نخوردن و کوهنوردی و داشتن دوستای خیلی خوب...
*انجام کلی کارهای عقب افتاده تو این هفته، که مدتها بود باید انجام میشد و نشده بود، تو حسی که داشتم بی تاثیر نبوده و وجود همکار جدید که خیلی با انرژی و با نمکه و خوشحالم که همکار جدید انقدر مهربون و گوگولیه ...