یکسال از مهاجرتمون به شهر زیبای ونکوور میگذره و حالا من و همسر که پارسال همین وقتا ناراحت ترین و تنهاترین و دلتنگ ترین بودیم خوشحالیم که این تصمیم بزرگ و سخت رو گرفتیم، دوستهایی که اینجا داریم و لحظاتی که باهاشون میگذرن سختیها و دلتنگیهای مهاجرت رو خیلی اسون میکنن، دورمون پر از انسانهای مهربون و دوستهای خوب شده و این بهترین حال برای یک مهاجره
عاشق خونه جدیدم و همون حسی رو بهش دارم که به خونه ام تو ایران داشتم، خیلی دلتنگ خواهر و مادرم مخصوصا خواهرجان، چون مادرجان بزودی میاد پیشمون ولی خواهرجان فعلا نمیتونه بیاد، دلم برای ایران تنگ نشده ولی دوست داشتم میشد برم ایران کارهای ای وی اف انجام بدم و گرفتار سیستم پزشکی کند کانادا نشم اما ... هنوز و فعلا ترجیحم اینه این پروسه رو همینجا طی کنم ...
بازم دکترم رو عوض کردم، و هفته بعد اولین ویزیت رو داریم، دکتر قبلی گفت همه چیز عالیه و نیاز به هیچ دارویی برای ای وی اف ندارم فقط یه فیبروم کوچولو هست که قبل از انجام ای وی اف باید جراحی بشه چون میتونه ریسک ایجاد کنه برای بارداری و من رو ارجاع داد برای جراحی، حالا باز باید دو ماه منتظر بمونم برای یک جراحی ده دقیقه ای، بخاطر سیستم کند پزشکی کانادا خیلی غصه میخورم و بنظرم تنها چیزیه که ایران واقعا برتری داره نسبت به اینحا، فشار این ماجرا تنها چیزی هست که این روزا اشکم رو درمیاره، اما شاید خدا داره منو صبورتر میکنه و اماده تر برای اومدن مهمون کوچولومون، این روزا سخت امیدوارم ...