کمی غرغر ...

دیشب دکتر راهی شیراز شد تا فامیل و دوستاش  رو بعد از مدتها ببینه، بعد از دو ماه و خورده ای تهران بودن رفتنش برام خیلی سخت بود، دوست داشتم همراهش برم اما ترجیح دادم فعلا به درس و مشقام برسم و اگر شد بعد از کوییز دومم که اواسط عید نوروز میشه برم و بعدش با دکتر برگردیم تهران، هنوز یک شبانه روز نشده که رفته و من دلتنگ ترینم

***

چند روز قبل با هم دعوای سختی داشتیم، ماجرا اینطوری بود که چند وقت بود دکتر همش میگفت بیا بریم خریداتو تا من هستم انجام بدیم، برعکس دکتر که همیشه از اولین مغازه خرید میکنه من خیلی سختگیرم، ضمن اینکه چون قرار بود 22 اسفند بریم تصمیم داشتم یه سری چیزا مثل کفش و کیف رو از همونجا بخرم، بخاطر همین همش به دکتر میگفتم نمیخوام و از همونجا میخرم، اما از وقتی رفتنمون عقب افتاد از دکتر اصرار که بیا بریم خرید کن و از من انکار تا اینکه هفته قبل یک روز قبل از روز جهانی زن رفتیم  مگامال، بعد دکتر یهویی یه ست بلوز و شلوار تن مانکن دید و گفت اینو بردار با دو تا سویشرت کلاه دار  و وقتی تو اتاق پرو بودم یه عالمه لباس دیگه هم آورد و گفت اینا هم خیلی قشنگه برشون دار در حالیکه من فقط یه سویشرت رو پسندیده بودم و اصلا عادت به این مدلی خرید ندارم ووقتی زیادی گزینه برای انتخاب داشته باشم گیج میشم و نمیتونم انتخاب کنم،بخاطر همین خیلی شاکی شدم و اعصابم بهم ریخته بود، وقتی از اتاق پرو اومدم بیرون بهش گفتم دوست دارم از دستت گریه کنم و بعد هم با دلخوری بدون اینکه چیزی رو انتخاب کرده باشم از فروشگاه اومدیم بیرون، دکتر خیلییی بهش برخورده بود، گفت اگر میگفتم کم بردار باید ناراحت میشدی، من دارم بهت اصرار میکنم بیشتر بخری و تو ناراحت میشی، همه زنها از خداشونه شوهرشون براشون خرید کنه و تو برعکس وقتی من میخوام برات چیزی بخرم طفره میری، همه اینا رو با صدای بلند تو ماشین میگفت و خیلی داد میزد یطوری که نمیشد اصلا توضیح بدم، دیگه وقتی رسیدیم خونه و آروم گرفت براش توضیح دادم که نباید یهویی اون همه لباس میاوردی تو اتاق پرو و بدون در نظر گرفتن نظر من فقط بخوای سایز کنی و بخری (قبلا هم اینکارو کرده که وقتی من تو پرو داشتم آماده میشدم بیام بیرون رفته جلوی صندوق و حساب کرده، بدون اینکه نظر نهایی منو بدونه و نمیدونم چرا فکر میکنه چون پولشو خودش داره میده من قطعا موافقم خلاصه توافق کردیم که فرداش (که اتفاقا روز امتخان میانترم من هم بود)  بریم همون فروشگاه و دکتر قول داد دیگه هولم نکنه و نظرش رو بهم تحمیل نکنه، اینطوری شد که خوش و خندان رفتیم و یه عالمه خریدای خوشگل کردم، دو دست هم لباس ست خریدیم که خیلی دوسشون دارم

***

لباس عروس رویاییم رو پیدا کردم، ابته تو سایت خارجی بود حالا باید بگردم داخلیشو پیدا کنم، پروانه هاشو دوست دارم


***

این کفشم انتخاب کردم برای لباسای اسپرتم، ولی دیر سراغش رفتم و موجودیش تموم شده، باید یه کم صبر کنم تا بازم بیارن





نظرات 5 + ارسال نظر
الی دوشنبه 25 اسفند 1399 ساعت 23:09 https://elimehr.blogsky.com

آره عزیزم
من شیرازم
خوشحال میشم ببینمت و میزبانت باشم عزیزم

مرسی عزیزدلم، لطف داری
شیرازیا واقعا خیلی مهربون و مهمون نواز هستن

تیلوتیلو یکشنبه 24 اسفند 1399 ساعت 21:09

مطهره یکشنبه 24 اسفند 1399 ساعت 15:19

سلام عزیزم
خداروشکر که آخرش به خوبی وخوشی تموم شد.
آره دیگه....سلیقه ها متفاوته ونظرات مختلف...این ماییم که باید شرایطو جوری هندل کنیم که هردوطرف راضی باشن...

آره پروانه هاش با نمکن...انشالله به زودی پیدا میکنیشون.
اون کفش بندیها هم خیلی خفنن...پیشاپیش مبارکت باشه.

مرسی عزیز دلم، من کلا هر چیزی رو که ساده باشه دوست دارم ، امیدوارم پیداش کنم

ستاره یکشنبه 24 اسفند 1399 ساعت 08:50

چه خوش سلیقه ای تو ستاره جان

مرسی عزیز دلم

الی شنبه 23 اسفند 1399 ساعت 22:07 https://elimehr.blogsky.com

ای جان عزیزم
فعلا یکم نمک بپاشین به زندگی
دعوا خوبه
عید شیراز خیلی قشنگه حتما بیا عزیزم بهت خوش میگذره

ایشالا که قسمت بشه و بیام، مگه تو هم شیرازی هستی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد