دیروز برای اولین بار تو یکسال گذشته بخاطر بچه گریه کردم، همسر هم رفته بود سرکار ولی فکرش اینجا بود، بهش نگفتم گریه کردم ولی ازش خواستم زود بیاد، گفت خیلی شلوغه و زودتر از ۸ یا ۹ نمیتونه بیاد، ساعت ۵ بود داشتم تو خونه میچرخیدم که یهویی دیدم از در اومد، اون تنها کسیه که همیشه میدونه تودلم چیه و مهربونیهاش بی نهایته ...
امسال برای من سال ارزوها بود، به خیلی از ارزوهام رسیدم، حس میکنم تا این اخرین ارزوی امسال راه زیادی نمونده ...